براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
کلبه ای خواهم ساخت
دوراز دهکده ی درهم خلق
کلبه ای محو تماشای امید
برسر تپه ی عشق
و نه محصور حصار
مهر از هر طرفش جاری باد
و نه سقفی
تا ماه
شب به مهمانی باران آید
و نسیم
بر سراپرده دل بوسه زند
کلبه ای خواهم ساخت
بربلندای صفا
تا که با چشمک ابر
خیس دیدار شود
کلبه ای خواهم ساخت
ماه را حس بکند
شاید این کشتی شهر
غرق در خواب شوند
ماه بر چهره ی شان تابد و
مهتاب شوند
کلبه ای خواهم ساخت
و عروسکها را
به شما خواهم داد
تا که با مردم شهر
هیچ بازی نکنید
شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 11:14 |
بازدید : 185 |
نوشته شده به دست ஐ farnaz ஜ |
(نظرات )
عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی…! تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی… بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون می ایستـــه بغـــل دستــتــــ … دســتـــ گرمشـــو میذاره رو شونتــــ بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه: خـــوبــی رفیـــق؟؟!! بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ …