بعضی آدمها...
آنقَدَر بودشان زیباست؛ که نبودشان هم زیبا می شود؛
که حتی جای خالی شان، حتی؛قابِ عکسهاشان؛
که حتی قابهای خالی از عکسشان،
مکانشان؛
بی مکانیشان! زمانشان، بی زمانیشان!
بعضی آدمها آنقَدَر درونشان،
عمیق و برونشان روشن هست،
که همه چیزشان زیباست، حتی هیچ هاشان!
زیبا می آیند... زیبا می مانند و زیبا می روند!
آنقَدَر رفتنشان به غایتِ زیبایی اتفاق می افتد؛
آنقَدَر نورانی و روحانی... که بی درنگی،
دل اَت می خواهد ساعتها بنشینی و رفتنشان را نگاه کنی؛
که بروند؛ که باید رفت بالاخره؛ و بعد خو بگیری به نبودِ زیبایشان...
که دست بکشی به جای نبودشان؛
که بو بکنی عطر رفتنشان را،
که دست بکشی و هی دست بکشی و هی... دل اَت تنگ بشود...
انگار هیچ وقت متعلق نبوده اند،
به تو، به هیچ کجا، به هیچ زمانی...
بعد، این جای خالی را نگه داری تووی
قلبت و نگذاری پر بشود؛
بعد با جای خالی؛ زندگی کنی، با جای خالی حرف بزنی؛
با جای خالی بخندی و باز دست بکشی به نبودشان،
که بعد دل اَت تنگ بشود؛
هی دست بکشی و هی دست بکشی و هی...
بعضی از آدمها....
